روزی مجنون از روی سجاده شخصی رد شد! مرد نماز را شکست و گفت: مردک درحال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی…؟! مجنون لبخندی زد و گفت: من عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم تو چگونه عاشق خدایی و مرا دیدی….!؟!؟
نظرات شما عزیزان:
باران
|
|
روزی مجنون از روی سجاده شخصی رد شد! مرد نماز را شکست و گفت: مردک درحال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی…؟! مجنون لبخندی زد و گفت: من عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم تو چگونه عاشق خدایی و مرا دیدی….!؟!؟
نظرات شما عزیزان: malihe
ساعت10:39---25 دی 1392
ایناروازکجامیاری؟؟؟؟بازم ازاین داستانابذار .خیلی باحالن.فقط مشکل وبلاگت اینه که زیاد تزیینش نکردی!!!!
|